امام زمان
از غيبت صغرى تا كنون كه هزار و چند صد سال مى گذرد و ممكن است صد هزار سال ديگر بگذرد، و مصلحت اقتضا نكند كه حضرت تشريف بياورند، در طول اين مدت مديد، احكام اسلام بايد زمين بماند و اجرا نشود؟ و هر كه هر كارى خواست بكند؟ هرج و مرج است ؟!
قوانينى كه پيغمبر اسلام صلّى اللّه عليه و آله در راه بيان و تبليغ و نشر و اجراى آن ، بيست و سه سال زحمت طاقت فرسا كشيد، فقط براى مدت محدودى بود؟ آيا خدا، اجراى احكامش را محدود كرد به دويست سال ؟ و پس از غيبت صغرى ، اسلام ديگر همه چيزش را رها كرده است؟
اعتقاد به چنين مطالبى يا اظهار آنها بدتراز اعتقاد و اظهار منسوخ شدن اسلام است . هيچ كس نمى تواند بگويد ديگر لازم نيست از حدود و ثغور و تماميت ارضى وطن اسلامى دفاع كنيم يا امروز ماليات و جزيه و خراج و خمس و زكات نبايد گرفته شود، قانون كيفرى اسلام و ديات و قصاص بايد تعطيل شود.
اكنون كه شخص معينى از طرف خداى تبارك و تعالى براى احراز امر حكومت در دوره ى غيبت تعيين نشده است ، تكليف چيست ؟ آيا بايد اسلام را رها كنيد؟ ديگر اسلام نمى خواهيم ؟ اسلام فقط براى دويست سال بود؟ يا اين كه اسلام ، تكليف را معين كرده است ، ولى تكليف حكومتى نداريم ؟
معناى نداشتن حكومت اين است كه تمام حدود و ثغور مسلمين از دست برود و ما با بى حالى ، دست روى دست بگذاريم كه هر كارى مى خواهند بكنند؟ و ما اگر كارهاى آن ها را امضاء نكنيم ، رد نمى كنيم . آيا بايد اينطور باشد؟ يا اين كه حكومت لازم است و اگر خدا، شخص معينى را براى حكومت در دوره ى غيبت تعيين نكرده است ، لكن آن خاصيت حكومتى را كه از صدر اسلام تا زمان حضرت صاحب عليه السّلام موجود بود، براى بعد از غيبت هم قرار داده است نگوييد بگذار تا امام زمان عليه السّلام بيايد. شما نماز را هيچ وقت مى گذاريد تا وقتى كه امام زمان عليه السّلام آمد، بخوانيد؟ حفظ اسلام واجب تر از نماز است . منطق حاكم خمين را نداشته باشيد كه مى گفت : بايد معاصى را رواج داد تا امام زمان عليه السّلام بيايد. اگر معصيت رواج پيدا نكند، حضرت ظهور نمى كند! اين جا ننشينيد فقط مباحثه كنيد، بلكه در ساير احكام اسلام مطالعه كنيد. حقايق را نشر دهيد، جزوه بنويسيد و منتشر كنيد. البته ، مؤ ثر خواهد بود. من تجربه كرده ام كه تاءثير دارد.
از همه شكننده تر، شعار گمراه كننده ى حكومت قبل از ظهور امام زمان عليه السّلام باطل است و هزاران اِن قلت ديگر، مشكلات بزرگ و جان فرسايى بود كه نمى شد با نصيحت و مبارزه ى منفى و تبليغات ، جلوى آن ها را گرفت . تنها راه حل ، مبارزه و ايثار و خون بود كه خداوند، وسيله اش را آماده نمود. علما و روحانيت متعهد، سينه را براى مقابله با هر تير زهرآگينى كه به طرف اسلام شليك مى شد، آماده نمودند و به مسلخ عشق آمدند.
اين نويسنده ى جاهل باز در كتابچه ى پوسيده ، حرف هايى نسنجيده به دين و دين داران نسبت مى دهد و از آن ، نتيجه هاى شگفت آور مى گيرد. مى گويد: (دين امروز ما مى گويد: هر دولتى كه پيش از قيام قائم برپا شود، باطل است - كل رايةٍ تُرفع قبل قيام القائم ، فصاحبها طاغوت يعبد من دون اللّه - . مى گويد: كار سلطان و همراهى با آن عديل كفر است - ساءلته عن عمل السلطان ؟ فقال : الدخول فى اعمالهم و العون لهم و السعى فى حوائجهم عديل الكفر - . مى گويد: قتال به همراهى غير امام مانند خوردن گوشت خوك و خون است ). بلكه در حديث صحيح ، آماده بودن براى جنگ با دشمن را هم نهى كرده .
اين نويسنده ، مطالب را درهم و برهم كرده و روى هم ريخته ، بى خردانه به اعتراض برخاسته . اين احاديث هيچ مربوط به تشكيل حكومت خدايى عادلانه كه هر خردمند لازم مى داند، نيست . بلكه در روايت اول ، دو احتمال است . يكى آن كه راجع به خبرهاى ظهور ولىّ عصر عليه السّلام باشد و مربوط به علامات ظهور باشد و بخواهد بگويد عَلَم هايى كه به عنوان امامت قبل از قيام قائم برپا مى شود، باطل است . چنانچه در ضمن همين روايت ، علامت هاى ظهور هم ذكر شده است . و احتمال ديگر آن كه از قبيل پيش گويى باشد از اين حكومت هايى كه در جهان تشكيل مى شود تا زمان ظهور كه هيچ كدام به وظيفه ى خود عمل نمى كنند و همين طور هم تاكنون بوده . شما چه حكومتى در جهان بعد از حكومت على بن ابى طالب عليه السّلام سراغ داريد كه حكومت عادلانه باشد و سلطانش ، طاغى و برخلاف حق نباشد؟
اكنون اگر كسى تكذيب كند از وضع يك حكومتى كه اين حكومت ها جائرانه است و كسى هم تا زمان دولت حق نمى تواند آن ها را اصلاح كند، چه ربط دارد به اين كه حكومت عادلانه نبايد تشكيل داد؟ بلكه اگر كسى جزيى اطلاع از اخبار ما داشته باشد، مى بيند كه هميشه امامان شيعه با آن كه حكومت هاى زمان خود را حكومت ظالمانه مى دانستند و با آن ها آن طورها كه مى دانيد سلوك مى كردند، در راهنمايى براى حفظ كشور اسلامى و در كمك هاى فكرى و عملى ، كوتاهى نمى كردند و در جنگ هاى اسلامى در زمان خليفه ى جور باز شيعيان على عليه السّلام پيش قدم بودند. جنگ هاى مهم و فتح هاى شايانى كه نصيب لشكر اسلام شده ، مطلعين مى گويند و تاريخ نشان مى دهد كه ، يا به دست شيعيان على عليه السّلام يا به كمك هاى شايان تقدير آن ها بوده ، شما همه مى دانيد كه سلطنت بنى اميه در اسلام ، بدترين و ظلمانه ترين سلطنت ها بوده و دشمنى و رفتارشان را با آل پيغمبر صلّى اللّه عليه و آله و فرزندان على بن ابى طالب عليهم السّلام همه مى دانيد. و در ميان همه ى بنى هاشم ، بدسلوكى و ظلم شان نسبت به على بن الحسين زين العابدين عليه السّلام بيشتر و بالاتر بود. به همين سلطنت وحشيانه ى جائرانه ببينيد على بن الحسين عليه السّلام چه قدر اظهار علاقه مى كند….
اما روايت دوم كه مى گفت : داخل شدن در عمل سلطان و معاونت كردن از او و رفع حاجت او را كردن ، هم دوش كفر است . اين ماجراجوى بى خرد چنان چه تاكنون ديديد و عادت دارد، در نقل روايات خيانت مى كند وگرنه مطلب ، روشن تر از آن است كه در آن ، خود را نيازمند به جواب بدانيم . اين روايت و امثال آن كه روايات بسيارى است ، جلوگيرى از داخل شدن در تشكيلات دولت است براى اعانت به ظالم و كمك كارى كردن بر ستم كارى ها. اين در تمام قوانين عالم ممنوع است …. ما مى گوييم در همان تشكيلات خانمان سوز ديكتاتورى هم اگر كسى وارد شود براى جلوگيرى از فسادها و براى اصلاح حال كشور و توده ، خوب است . بلكه گاهى هم واجب مى شود. خوب است آقايان رجوع كنند به كتب فقها در باب ولايت از قِبَل ظالم ، ببينند آن ها چه مى گويند….
اين بى خردان ماجراجو فقط براى آن كه دولت و ملت را با دين دارى و دين داران و خصوصاً با ملاّها بدبين كنند، در ميان كتاب ها مى گردند، يك حديث پيدا مى كنند. بى آن كه بگويند اين حديث در چه موضوعى وارد شده است ، به چشم آن ها مى كشند. غافل از آن كه خوانندگان اين اوراق ، بسيارى شان دست كم با تاريخ اسلام سر و كار دارند. آن ها مى دانند از اصحاب خاص ائمه و دوستان خصوصى اين خاندان ، در شغل دولتى داخل بودند و ائمه ى دين آن ها را تاءييد و تمجيد مى كردند؛ مثل : على بن يقطين و محمد بن اسماعيل بن بزيع و عبداللّه نجاشى ؛ والى اهواز و ديگران و همين طور از بزرگان علماى ما در دربار سلاطين وارد بودند، چنان چه پيش از اين ، اسم آن ها را برديم .
و اما روايت سوم كه مى گويد: قتال به همراهى غير امام ، مانند خوردن گوشت خوك و خون است . اين جاهل بى خرد، نسنجيده و كتاب هاى فقها را نديده ، اين بيهوده را مى گويد. در اسلام ، دوگونه جنگ است كه يكى را جهاد مى گويند و آن كشورگيرى است با شرطهايى كه براى آن شده است و ديگرى ، جنگ براى استقلال كشور و دفع اجانب از آن است .
جهاد كه عبارت از كشورگيرى و فتح ممالك است ، پس از آن است كه ، دولت اسلامى با وجود امام يا به امر امام تشكيل مى شود و در اين صورت ، اسلام بر تمام مردان كه به حدّ بلوغ رسيده باشند و افتاده و عاجز نباشند و مملوك كه از افراد اجانب است ، نباشند، واجب كرده است كه براى كشورگيرى حاضر شوند و قانون اسلام را در سرتاسر ممالك جهان منتشر كنند و بايد همه ى جهانيان بدانند كه كشورگيرى اسلام با كشورگيرى فرمان فرمايان جهان ، فرق ها دارد….
و چون معلوم شد كه جهاد اسلامى ، كشورگيرى مانند ساير كشورگيرى ها نيست . البته بايد تشكيل حكومت اسلامى در تحت نظر امام عادل يا به امر او بشود تا به اين امر اقدام شود وگرنه ، چون كشورگيرى ديگر جهانيان شود كه آن از حكم خرد، بيرون و از بيدادگرى ها و ستم كارى ها به شمار مى رود و اسلام و تمدن و عدالت اسلامى از آن دور و برى است .
و اما قسم دوم از جنگ اسلامى كه به نام دفاع اسم برده شده و آن ، جنگيدن براى حفظ استقلال كشور و دفاع از اجانب است ، به هيچ وجه مشروط به وجود امام يا نايب امام نيست و كسى از مجتهدين نگفته كه دفاع را بايد با امام يا جانشين آن كرد، بلكه بر تمام افراد توده واجب است به حكم اسلام ، از كشور اسلامى محافظت كنند و استقلال آن را پابرجا نمايند.
صفحات: 1· 2